وقتی تصويری که در تمام اين سالها از خودت ساختی، ناگهان فرو ميريزه،
...رنج می کشي.درد بی هويتی.
6.07.2004
Previous Posts
- هنگامی که به پوچی مبهم قدمهايم پی بردم ،ایستادم. و...
- اون لحظه ای رو که پاهاتو رو زمين گذاشتی به خاطر بس...
- من مثل يه تيکه آشغالم که از سطل آشغال بيرون افتادم...
- چه قدر دلم بارون می خواد! بارون زياد که خيس خالی ب...
- دشواری وجود را بر دوش می کشم،و صدای خود را می شنوم!
- زندگيه عجيبيه! مثل هوای ابری.يه جوری که همش فکر می...
- يه موقعی عاشق اين بودم که يه جا وايسم،محکم و استوا...
- حالا که سنگين می شوم، پر، مملو از سخنان ...
- آيا آواهايی که به سختی شنيده می شوند، انعکاس صدای ...
- نمی دونم چقدر درسته! عاشق کسی باشی که وجود نداره!؟!
Subscribe to
Posts [Atom]
<< Home