بار ديگر رضايت می دهم معشوقه ی کاغذی ويولن زنی در خيابان فرشته باشم.روزها هر دو کار می کنيم، او صدای ويولن را به نازلترين قيمت ها به ناشنوايان چاق و چرب می فروشد و من روی يک بيلبورد تبليغاتی مردم را به خوردن زهرمار دعوت می کنم. و شب ها هر دو خاموش می شويم،بی آنکه توانسته باشم از حصار اين دو بُعد کاغذی ببوسمش!
3.19.2005
Previous Posts
- پی به اصالت اين ثانيه های داغ نبردند و در کلاف سرد...
- اگر فقط يک دليل به من بگويی که اين يک تکرار نيست، ...
- اون:سلام! خوبی؟ حالت بده، نه؟من:من... خوب نيستم،ن...
- عجيبه که رياضی دان ها نمی تونن «نقطه» رو تعريف کنن...
- اون قدر تنهايی که بايد از خودت يه بت بسازی، بپرستي...
- It's a fucking time of year! نمی دونم اين توده ی ...
- حيف است خاک زمين، که به من آلوده شود.من که حجمی بی...
- جدايی از لحظه ای شروع شد که نوشته ها از پايين ...
- خدا دو خط موازيه که به هم نمی رسند!
- جلب توجه مهمترين ويژگی بشره و جلب ترحم مزخرف ترين ...
Subscribe to
Posts [Atom]
<< Home