1.27.2010

صدای کلید می آید. صدای کلید پدرم که در را می خواهد باز کند و به دنبالش جریان بی دریغ نور که به درون فرو می ریزد.
بوی نرگس می آید. بوی نرگس و دود و دستهای کودکان بازیگوشی که هرگز نرگسی نخواهند فروخت.
و پلکهای بسته ی من لحافی خواهد بود برای همه ی کلیدها و نرگس های جهان که زیرش سرشار شویم از جشنواره ی بوها و صداها.