در سکون ملالت بار اقيانوس، در حسرت توفانی سهمگين،قطره قطره از چشمهايم به اين آبهای عقيم می افزايم.
7.06.2004
Previous Posts
- ای کاش صدامو ميشنيدی! ای کاش صدات می کردم! ای کاش ...
- دل منو کسی نشکونده، من ناگهان متوجه شدم که اصلاً د...
- جادوگر! جادوگر مهربون که درست به موقع به داد سيند...
- می دونم که بايد تکون بخورم.اين کلمه ی"محنت" چه عمي...
- ماليدن پنير روی بيسکوييت، يه تُف به اولش يه تُف به...
- وقتی تصويری که در تمام اين سالها از خودت ساختی، نا...
- هنگامی که به پوچی مبهم قدمهايم پی بردم ،ایستادم. و...
- اون لحظه ای رو که پاهاتو رو زمين گذاشتی به خاطر بس...
- من مثل يه تيکه آشغالم که از سطل آشغال بيرون افتادم...
- چه قدر دلم بارون می خواد! بارون زياد که خيس خالی ب...
Subscribe to
Posts [Atom]
<< Home