10.27.2004

جدايی از لحظه ای شروع شد که نوشته ها از پايين به بالا حرکت می کردند.اگر دستهايت را با تمام زور ناچيزی که داری روی گوشهايت فشار بدی باز هم صدای تنهايی را می شنوی.

و تنهايی سياه نيست بلکه صورتی است. گاهی آبی، گاهی سبز.مثل لباس زيبای خفته که در شب عروسيش مدام رنگ عوض می کرد و اين فقط دل جادوگرها رو خوش ميکرد! چون تمام حواس زيبای خفته به صدای گام هايش هنگام رقصيدن بود.

و ترتيب گام های دختری که با صدای نفس هايش می رقصد، ريتم ابدی تنهايی رنگارنگ من است.


10.11.2004

خدا دو خط موازيه که به هم نمی رسند!