هنگامی که به پوچی مبهم قدمهايم پی بردم ،ایستادم.
و حالا که خون در رگهايم متوقف شده، درد می کشم!
آيا اين همه ی دليل حرکت شماست؟
walking through the darkness
هنگامی که به پوچی مبهم قدمهايم پی بردم ،ایستادم.
و حالا که خون در رگهايم متوقف شده، درد می کشم!
آيا اين همه ی دليل حرکت شماست؟
من مثل يه تيکه آشغالم که از سطل آشغال بيرون افتادم!
جايی که بايد باشم نيستم و به هر طرفی که مردم شوتم کنن پرت ميشم.اگه يه آشغال بی خاصيتم خوشحال باش! چون حداقل بوی گند نمی دم.
چه قدر دلم بارون می خواد! بارون زياد که خيس خالی بشم.هوا هم گرم باشه،مثل آفريقا! نمی دونم چرا تازگيا اين همه دلم واسه آفريقا تنگ ميشه!! همش ياد موقعی ميافتم که گورخرها کنار آبگير کر کر می خنديدن.لعنتيا هيچ وقت مسواک نمی زدن ولی دندوناشون از من که هر شب مسواک می زنم بهتر بود،واسه همينم اصرار داشتن نيششون تا ته باز باشه!
انگار حالم خوب نيست.
زندگيه عجيبيه! مثل هوای ابری.يه جوری که همش فکر می کنم دارم خواب می بينم.فکر می کنم هيچی واقعی نيست.شايد چون هيچی واقعاً عميق نيست:نه درد،نه رنج،نه خوشی.مثل يه تيکه گوشت افتادم اين گوشه از دنيا و فقط به تصاويری که از جلوم رد ميشه نگاه می کنم،هر از گاهی پلک می زنم، شايد بعضی اوقات لبخند!شايد بعضی اوقات اشک! ولی هيچ کدومش از اشک و لبخندی که موقع ديدن يه فيلم به سراغم مياد واقعيتر نيست.
دلم می خواد از جام بلند شم.دلم ميخواد فرياد بزنم!يه فرياد واقعی.که همه بهم توجه کنن.همه بفهمن که منم هستم.شايد اگه صدام شنيده بشه باور کنم که تو تمام اين فيلم مسخره من يه چيزی بيشتر از يکی از اجزای صحنه هستم.