5.30.2004

هنگامی که به پوچی مبهم قدمهايم پی بردم ،ایستادم.

و حالا که خون در رگهايم متوقف شده، درد می کشم!

آيا اين همه ی دليل حرکت شماست؟

 

5.20.2004

اون لحظه ای رو که پاهاتو رو زمين گذاشتی به خاطر بسپار!
چون ديگه هرگز نمی تونی پرواز کنی.

>

5.15.2004

من مثل يه تيکه آشغالم که از سطل آشغال بيرون افتادم!


جايی که بايد باشم نيستم و به هر طرفی که مردم شوتم کنن پرت ميشم.اگه يه آشغال بی خاصيتم خوشحال باش! چون حداقل بوی گند نمی دم.

5.07.2004

چه قدر دلم بارون می خواد! بارون زياد که خيس خالی بشم.هوا هم گرم باشه،مثل آفريقا! نمی دونم چرا تازگيا اين همه دلم واسه آفريقا تنگ ميشه!! همش ياد موقعی ميافتم که گورخرها کنار آبگير کر کر می خنديدن.لعنتيا هيچ وقت مسواک نمی زدن ولی دندوناشون از من که هر شب مسواک می زنم بهتر بود،واسه همينم اصرار داشتن نيششون تا ته باز باشه!


انگار حالم خوب نيست.


5.01.2004

دشواری وجود را بر دوش می کشم،و صدای خود را می شنوم!

زندگيه عجيبيه! مثل هوای ابری.يه جوری که همش فکر می کنم دارم خواب می بينم.فکر می کنم هيچی واقعی نيست.شايد چون هيچی واقعاً عميق نيست:نه درد،نه رنج،نه خوشی.مثل يه تيکه گوشت افتادم اين گوشه از دنيا و فقط به تصاويری که از جلوم رد ميشه نگاه می کنم،هر از گاهی پلک می زنم، شايد بعضی اوقات لبخند!شايد بعضی اوقات اشک! ولی هيچ کدومش از اشک و لبخندی که موقع ديدن يه فيلم به سراغم مياد واقعيتر نيست.


دلم می خواد از جام بلند شم.دلم ميخواد فرياد بزنم!يه فرياد واقعی.که همه بهم توجه کنن.همه بفهمن که منم هستم.شايد اگه صدام شنيده بشه باور کنم که تو تمام اين فيلم مسخره من يه چيزی بيشتر از يکی از اجزای صحنه هستم.