6.25.2007

چقدر مزه ی مرگ می دهد این هوا! می نوشمش تا انتها.
باور می کنی که چه تنگ است این آسمان که ابتدایش را به انتهایش بافته اند؟!
به تنم نمی رود این زندگی.
پاره پاره می شود.

6.13.2007

شاید روز دیگری در شهری در آن سوی آب ها.
شاید من نبودم با من و فقط آوای سهمگین باد بود با من.
شاید روز دیگری، لبخندی لابلای برگ هایی که زیر خاک های تابستان پنهان کرده بودم.