8.23.2004

دست هايت را از من پاک کن! گر چه عين نجاست پاک نمی شود ولی شايد روزی ....

شايد روزی آن چنان در ميان اشکهايم حل شدم که سياهی درونم ديگر ديده نشد.سياهی درونم...

سياهی درونم که دستانت را آلودست.دستان پاک و بی گناهت را .دستانت...

دستانت! که مرا شکست و چشمانم که همچنان می نگرد...

چشمانم که پر از تصوير دستان آلوده ی توست.دستهايت را پاک کن تا در اشک هايم حل شوم.


8.22.2004

جلوی اين همه پيچيدگی و سختی يه حقيقت سادست ! و تو هميشه ترجيح ميدی از اين حقيقت ساده عبور کنی و خودت رو تو کلاف های در هم پيچيده ی دروغ و ظاهر گره بزنی!

8.06.2004

لعنت بر اين چرخه ی متناوب که توش گير کردم!


8.02.2004

اگه تنهايی رو تو چشام ميبينی مطمئن باش که تنهام! اگه آرزو می کنی از تنهايی بميرم بدون که از تنهايی ميميرم!