3.19.2005

بار ديگر رضايت می دهم معشوقه ی کاغذی ويولن زنی در خيابان فرشته باشم.روزها هر دو کار می کنيم، او صدای ويولن را به نازلترين قيمت ها به ناشنوايان چاق و چرب می فروشد و من روی يک بيلبورد تبليغاتی مردم را به خوردن زهرمار دعوت می کنم. و شب ها هر دو خاموش می شويم،بی آنکه توانسته باشم از حصار اين دو بُعد کاغذی ببوسمش!

پی به اصالت اين ثانيه های داغ نبردند و در کلاف سردی از نااميدی گم شدند.